موقت خواهد بود...

ساخت وبلاگ
کلاس ما از آن کلاس هاییست که بلوک شرق و غرب دارد؛ یعنی یک دسته درسخوان، سمت غرب نشسته اند و دستۀ دیگرِ کمی درسخوان، سمت شرق. از قضا تا همین هفتۀ پیش هم بینشان جنگ برپا بود و این وَری ها آن وَری ها را چپ چپ نگاه می کردند و آن وَری ها این وَری ها را. حالا چرا اینقدر وَری در وَری شد این پست؟ خودم هم نمی دانم! بگذریم... داشتم می گفتم. شرقی غربی های کلاسمان یکهویی طی یک عملیات یواش جوشِ یک هفته ای، بینشان رفاقت گرمابه گلستانی برپا شد و بحمدالله بعد از دو سال، روابط بهبود یافت و حداقل دیگر کسی با کسی قهر نیست! حالا چرا تا اینجای کار از خودم چیزی نگفته ام؟ چون نمی خواهم ریا بشود. آخر من هیچوقت توی این بچه بازی هایشان شرکت نمی کنم و نقش یک استاد و مادر مهربان را دارم که همیشۀ خدا نصیحتشان می کنم عین آدم رفتار کنند و این رفتارها آخر و عاقبت ندارد و غیره و ذلک.  دو روز پیش که هانی طی یک حرکت خداپسندانه برایمان آش رشتۀ نذری آورد و طی یک حرکت معجزطورانه زنگ سوم، دبیر عربی هم سر کلاس نیامد، آش را زدیم بر بدن و به حیاط مدرسه رفتیم. حیاط مدرسه ی ما روح نواز ترین حیاط مدرسه ای است که تا به اینجای عمرم موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 142 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 20:49

بلاگستان چالش نداشته باشه مثل اینه که پلو نمک نداشته باشه!

پس قربون دستتون اون نمکدونو بدین من :))

چالش میز کار از اینجا

در ادامۀ مطلب بی کیفیت ترین عکس چالش رو خواهید دید با تمی کاملا کنکورطوری :)))

ادامه مطلب
موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 129 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 20:49

ناردونه: چرا وقتی از بچه های کلاستون حرف می زنی بهشون نمیگی دوست؟ چرا همش میگی همکلاسیام؟ من: چون آدم به هرکسی نباید بگه دوست! ناردونه: من چیتم؟ من: دوستم :) ❖  می خوام یه چیزی بگم که حتی خودمم ازش بدم میاد! ولی باید بگم :| خانوما کم پیش میاد همچین حرکتی کنن اما...آقایون، و حتی در حالت کلی تر آقایونِ هم وطنِ ایرانی من، خواهشا و التماسا تو خیابون تف نندازین! :| اه! آخه چرا یه عده همچین کاری می کنن؟؟؟ امروز چشمم افتاد به یه همچین صحنه ای...حتی وقتی یادش میفتم حالم به هم میخوره »_« ❖  برود بچسبد به پارت اول پست:  آدمای درستی نیستن. واسه عفتشون یه قرون ارزش قائل نیستن. دم از دین می زنن و اهل دین نیستن. دروغ. تهمت. غیبت. دو رویی. در ظاهر دوست و در باطن دشمن. من به همچین آدمایی نمی تونم بگم دوست :) ❖  من: مامان حاضری غروبای پنج شنبه بریم کنار مسجد...پیش قبر اون سه تا شهید گمنام؟ مامان: خب خودت برو چرا من بیام؟ من: خودم برم ینی؟ لامشکل؟ مامان: آره مگه چی میشه؟ من وقت ندارم ولی میخوای خودت برو آدما از یه جایی به بعد نگاهشون عمیق میشه. چیزایی رو می بینن که قبلا نمی دیدن. این همه سال از کنارشون موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 145 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 11:30

امروز دبیر عربیمونو تو تظاهرات دیدم...واسم دعا کرد: - امسال روز دانش آموز دیدمت ایشالله سال بعد روز دانشجو بیای تظاهرات به عنوان یه دانشجو :) ❖  نون.ر : حریرجان؟ حریرجان؟ من: جانم؟ یه نایلون پرِ گردو داد دستم و گفت: اینا برای توئه...بخور نوش جان من: وای ممنون دست شما درد نکنه چند دقیقه بعد... میم.ر.ر کاملا دلقک طوری: حریر جون خدافظظظ من: به سلامت :| عمه سین: همگی خداحافظ...حریر جون خدافظ من: خدانگهدار مراقب خودتون باشین چند ثانیه بعد...میم.ر : حریر؟ چرا امشب همه بهت میگن حریر جون؟ O_o من: نمی دونم والا :| ❖  چرا من که شعر میگم تخلص شاعری ندارم آخه؟ :| نمی دونمم چی بذارم :/  و جدا به یاری سبزتان نیازمندم...پیشنهادی ندارین تو این زمینه؟ :) ❖  اینجا هم که کلا شده اندراحوالات نویسی انگار! به هرحال درس زیاده و وقت برای یه بلاگر خوب بودن و انتشار پستای خوب، کم... جدا عذر میخوام. از همه بیشتر برای اینکه نمی تونم بهتون سر بزنم و جبران محبت کنم...شرمنده ام.  موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 142 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 11:30

حال دیشبم حال آخرین برگ مانده بر درخت بود که هجوم بی امان پاییز او را تنهاتر از هر زمانی بر زمین زد. نشکست اما زیرپای رهگذری خرد شد. حالِ امروزم خوب است؛ مثل آن گنجشکی که بر سیم برقی نشسته، در خودش جمع شده و با چشم، قدم های خسته ی رهگذری غمگین را می شمارد. قدم های خسته ی رهگذرِ غمگینی که سال هاست از این خیابان گذر نکرده... ❖ بانو ف تک نقطه!عزیزم کجایی...دقیقا کجایی؟(با همان غمی که صدای چاووشی دارد) ❖ و دوباره غزلی نا تمام... خواستم از غمِ دل گویم و هی دم بزنم/ شاعرم، هیچ عجب نیست که ماتم بزنم... ❖ من یک روز به یک نفر قول دادم روزی روانشناس بشوم. ❖ مثل آن دیوانه ای که رو به خیابانی ایستاده و کلید را مدام  در قفلی می چرخاند که نیست...                                                                                                                                                           [کیانوش خان محمدی] موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : من خودبه چشم خویشتن دیدم که جانم میرود, نویسنده : abaan1 بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 11:30

اکنون که اینجا نشسته ام،  نه خوبم و نه بد اما... همینکه گُل کوچکم حالش خوب است و خانواده ام نفس می کشند خوشبختم :) ❖ اثرات خستگی پسادرس خوندنه :)) ❖ نمی دونم چرا از دیروز تا حالا هر وقت بهش فکر می کنم خندم می گیره!  خواستگار قاضی نداشتم که بحمدالله جور شد :دی ❖ لطفا انشاهای خود را خودتان بنویسید دانش آموزان عزیز :| بچه های کنکوری درس دارند! باتچکر :| ❖ دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست/ من سرخوشم از لذت این چشم به راهی...                                                                                                                                        [فریدون مشیری] موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 181 تاريخ : شنبه 8 آبان 1395 ساعت: 14:44


عمیق نفس می کشم این سبُک عاشقانه ترین هوای پاییز را که دارد عطر آبان می گیرد...

عکس:علیرضا خطیبی

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : ماه من,ماه من غصه نخور,ماه من, من,ماه منیر,ماه من لیلا فروهر,ماه من چهره برافروز,ماه من غصه چرا,ماه منیر رحیمی,ماه من شعر,ماه من تویی, نویسنده : abaan1 بازدید : 153 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 0:40